کافی است مانی مداحی را ببینی تا از هیکل روی فرم و برجستگی عضلاتش متوجه شوی اهل ورزش است. متولد ۱۳۶۰. متولد سالهای جنگ و نداری. شروع ورزشش شبیه خیلی از نوجوانهای همسن و سالش بوده است. کسی که میخواهد شبیه قهرمانها باشد.
دلش میخواهد سری در میان سرها دربیاورد و حجم عضلاتش مثل آرنولد چشم دیگران را خیره کند. نوجوان لاغراندام ۴۷ کیلویی که در هفدهسالگی از ضعف و لاغری به ستوه آمده و با کشتی ورزش را شروع میکند وخیلی زود سراغ پرورشاندام میرود.
حالا دستش پر از مدال است. مدال آسیایی هم در چنته دارد. در ۲۰ سالی که در این ورزش بوده به این باور رسیده است که ورزشکاران این رشته جزو آرامترین و بااخلاقترینها هستند. میگوید: «فولاد سخت است، ولی آدمهایی را که با آن سر وکار دارند، نرم میکند.» مشکلات، او را از دنیای قهرمانی دور کرده، ولی هنوز آرزوی قهرمانی جهان را رها نکرده است و میگوید: «هنوز فرصت دارم برگردم و به آرزویم برسم.»
آرنولد با آن عضلات برآمده و هیکل درشت که پوسترش روی در و دیوار اتاقهای زیادی جا خوش کرده است، آرزوی او است. با کشتی شروع میکند. میخواهد هیکلی و خوشاندام شود. با دوتا از دوستانش باشگاهرفتن را شروع میکند. از آن جمع سهنفره فقط مانی است که به سمت ورزش قهرمانی میل پیدا میکند.
هنوز هم نیمنگاهی به تصویر آرنولد دارد. دوست دارد شبیه او شود. کشتی او را اقناع نمیکند. خیلی زود عطای کشتی را به لقایش میبخشد و سراغ پرورش اندام میرود. شروع این ورزش برایش آغاز یک شیب مثبت است که اگر بتواند سختیاش را تحمل کند به قلهای که آرزویش را دارد میرسد.
میگوید: «جوانهای الان هرچیزی را زود و سریع میخواهند. میخواهند سریع به نتیجه برسند. سریع مدرک بگیرند. سریع پیشرفت کنند، اما برای رسیدن به موفقیت باید صبر کرد. من صبر کردم تا به آنچه خواستم رسیدم.»
چند باشگاه عوض میکند و در هر کدام قسمتی از زندگی حرفهایاش شکل میگیرد. یاد اولین مدالش میکند. مدالی که اواخر دهه هفتاد میگیرد. خودش میگوید: «آن زمان از مدال خبری نبود. هرکس رتبه میگرفت یک حکم به او میدادند.» الان حکمهای زیادی بدون مدال دارد.
یادآوری آن دوران خندهای روی لبش مینشاند و ادامه میدهد: «مدالی در کار نبود. انگار میرفتند از سعدی یک مشت مدال میخریدند. همه یک شکل بود. طلاهایی که آن موقع گرفتم الان سیاه شدهاند.» سال ۸۲ در مسابقات استانی اول میشود.
سال ۸۳ در یک وزن بالاتر دوباره اول میشود و به مسابقات کشوری میرود. سال بعد در مسابقات کشوری سوم میشود و سال ۸۴ برای اولینبار به عضویت تیم ملی پرورش اندام کشور در میآید، ولی تیم کشور اعزام نمیشود. سال ۸۶ در مسابقات کشوری در اصفهان اول میشود و دوباره لباس تیم ملی را میپوشد، ولی باز هم تیم اعزام نمیشود.
ناکامی او در فرارفتن از مرزها ادامه دارد. سال ۹۰ دوباره قهرمان کشور میشود و اینبار به مسابقات آسیایی مغولستان اعزام میشود. در آن مسابقات دوم میشود.
سال ۹۲ برای مسابقات جهانی اسپانیا به مشکل صدور ویزا برخورد میکنند و از شرکت در مسابقات باز میمانند تا دیگر عطای تیم ملی و مسابقات قهرمانی را به لقایش ببخشد. تصمیم سختی که در سال ۹۲ میگیرد فاصلهگرفتن از قهرمانی است در حالیکه در بهترین شرایط بدنی و ورزشی قرار دارد.
خودش میگوید: «دلسرد شدم. با مشکلات زیادی خودم را به آن مرحله رساندم، ولی هر بار ناامید شدم. ۴ بار به عضویت تیم ملی در آمدم و فقط یک بار اعزام شدم.» آرزوی ورزشیاش این است که یک روز بتواند کارت حرفهای پرورشاندام را بگیرد. آرزویی که اگر در مسابقات اسپانیا شرکت میکرد، احتمالا محقق میشد و میتوانست هدیهاش را از دست قهرمان دوران کودکیاش، آرنولد بگیرد.
اعزام به مسابقات اسپانیا بدترین خاطره ورزشیاش را رقم میزند. اسپانیا به ورزشکاران ایران ویزا نمیدهد. راه دیگری میاندیشند. اعزام از کشور سوم. مجبورند خودشان بیفتند دنبال ویزا. صبح زود شبیه کارگرهای سرگذر جلو در سفارت مینشینند تا نوبت بهشان برسد و کارشان راه بیفتد.
یک گروه بیستنفره از قهرمانهای پرورش اندام کشور یکی یکی پروندهشان را زیر بغل میزنند و این راه پرفراز و نشیب را طی میکنند. قرار است با تیم کشتی که عازم مجارستان است همراه شوند و از آنجا به اسپانیا سفر کنند. میدانند چاره دیگری ندارند.
چند روز بیشتر به مسابقات نمانده است و همه آنها در مراحل آخر رژیمهای سفت و سخت قبل مسابقات هستند. نوبت به مداحی که میرسد پرونده پر و پیمانش را که از انواع مدارک، ضمانت، سند و وثیقه پر شده روی میز میگذارد. ۲ تا عکس کم دارد.
مجبور است شیب خیابان را بدود تا به عکاسی برسد. آدمها برای عکس توی صف نشستهاند. با هزار زحمت عکس را فراهم میکند تا کارش راه بیفتد. روز جمعه با او تماس میگیرند که برو به خانوادهات برس. امنیت اسپانیا با ورود شما به کشورش موافقت نکرده است و باید بروید سفارت توضیح بدهید.
اما دیگر مجال توضیح نیست. مسابقات دوشنبه است و سفارت شنبه و یکشنبه تعطیل است. از سفر باز میمانند. سال ۹۲ هزینه سفر به اسپانیا و آمادهسازی برای مسابقات حدود ۳۵ میلیون تومان برایش آب میخورد. آنقدر اینجا ماندن برایش سخت و سنگین است که بعدش تصمیم میگیرد به روال عادی زندگی برگردد. چه کسی حال او را درک میکند که در یک قدمی هدفش زمین میخورد و دستش از آرزوهایش کوتاه میماند.
البته این ماجرا فقط برای مانی نیست. از وقتی که او یادش هست و پرورشاندام زیر نظرِ فدراسیون وزنهبرداری هست این ماجرا مدام جلو چشمانش تکرار میشود. انگار این سرخوردگی جزو عادی زندگی یک ورزشکار پرورشاندام است.
از همان زمان که علیتبریزی، قهرمان بنام کشور، سالها پیش بارها از مسابقات جا میماند تا همین الان. تبریزی از این جاماندگی و نرسیدنهای مکرر خسته میشود و تصمیم میگیرد با شرایط خیلی خوب برای قطر مسابقه بدهد و چند مدال آسیایی و جهانی برایشان به ارمغان میآورد.
اتفاقی که بارها و بارها در این ورزش تکرار میشود. مداحی میگوید: «انگار این ورزش را نمیخواهند و به آن بها نمیدهند» برای کسی که به دنبال ورزش قهرمانی در پرورش اندام است یعنی یک عمر دویدن و به مقصود نرسیدن. یک عمر خرج کردن و نتیجه نگرفتن. سالها زحمت کشیدن و آخر بازماندن از مسابقه.
پدر مانی خیلی زود رخت آخرت میپوشد و پسر فقط مادر را دارد که به او تکیه کند. مخارج زیاد ورزش را با کمک مادر تأمین میکند. وقتی دانشگاه برق صنعتی پذیرفته میشود مادر میگوید: «یا خرج دانشگاه یا ورزش!». مانی هم ورزش را انتخاب میکند.
مداحی توضیح میدهد: «مگر مجبوری بروی دانشگاه وقتی دوست داری مکانیک بشوی. من ورزش را دوست داشتم و همین دوست داشتن باعث شد که با مشکلاتش کنار بیایم». مادر علاقهاش به ورزش زیاد است و دامادش قبل اینکه به خواستگاری دخترش بیاید چند ماهی با مانی باشگاه میرود تا نظرش را جلب کند.
مادر برای پسر کم نمیگذارد. کارمند است، ولی تمام وقت خانهاش را پای گاز میگذراند تا وعدههای غذایی مانی را تازه به تازه آماده کند. روزی ۵ وعده غذای سالم پروتئینی را آماده میکند و مانی به سر کار میبرد. غذاهایی بدون نمک و چربی و روغن.
مادری که عصبیبودن پسرش (موقع رژیمهای سخت و تحت فشارِ مسابقات) را تحمل میکند. بعد اولین مسابقهاش یک یخچال پر از نوشیدنی فراهم میکند تا حسرت و تشنگی قبل مسابقه را برایش جبران کند. مانی میگوید: «مادرم اگر همکاری نمیکرد نمیتوانستم موفق شوم.»
کم سختی نکشیده است که به اینجا برسد. در نوجوانی که شیر آنقدر کم است که به هرکس نفری ۲ شیشه میدهند ساعت ۵ و ۶ صبح در صف شیر است. سوپر محل، چون میداند مانی ورزشکار است به او ۳ شیشه میدهد. گوشت کم است و آن را با سویا مخلوط میکند تا پروتئین به بدنش برساند.
هر روز بعد تمرین سیبزمینی و تخم مرغ آبپز میخورد جوری که بقیه به او میخندند. کسی نیست به او اطلاعات بدهد. خودش میگردد دنبال صفحات ورزشی مجلاتی که گاهی هر ۶ ماه یکبار ۳ صفحه درباره پرورش اندام مینویسند. اوایل دانش و ورزش، بعدها البرز و بشیر. به قول خودش علمی ورزش کردهاند. هنوز آن مجلات را دارد.
آنها باید تمام هزینههای ورزششان را از جیب خرج کنند. علی تبریزی که او مثالش را میزند چند بار ماشین زیر پایش را میفروشد تا بتواند این ورزش را ادامه بدهد. خود او هم تا وقتی تصمیم نمیگیرد ورزش قهرمانی را کنار بگذارد در مسائل اقتصادیاش هیچ پیشرفتی نمیکند.
تمام آنچه بهدست میآورد خرج ورزش میکند تا اینکه یک روز بعد ماجرای اسپانیا به خودش میگوید: «با این حساب آینده همسر و فرزندم چه میشود؟» اگر این فداکاری را نمیکرد شاید حالا باید دستش جلو دیگران دراز بود و از اینکه یک جایی پا روی دلش گذاشته در ظاهر ناراحت نیست.
دلش از این ماجرا پرتر از آن است که ساده با چند کلمه از خیرش بگذرد. او نگران ورزشکاران حال حاضر هم هست. میگوید: «هادی چوپان که جزو حرفهایهای این ورزش است تا چند سال دیگر میخواهد مسابقه بدهد؟ چند ماه پیش برای بزرگترین مسابقات پرورشاندام میخواست اعزام بشود، اما نشد. اگر میرفت یا اول میشد یا مقام دوم را کسب میکرد.»
سختیکشیده این میدان است. زمانهایی که مجبورند برای مسابقه وارد رژیم شوند، باید حجم غذا و نمک وحتی آبشان را کنترل کنند. زمانی که مجبورند کربوهیدرات مصرف کنند، ولی نباید آب بنوشند و از تشنگی هلاکِ یک جرعه آب هستند.
میگوید: «چند روز قبل از مسابقه باید نوشیدن آب را کم کنیم و کربوهیدرات مصرف کنیم. وحشتناک تشنگی دارد. دهانت خشک است و حرارت بدنت بالا میرود. دیوانه میشوی.» یادش از مسابقات تهران میآید. در میان برف زمستان وهوای سرد زیر صفر با یک لا لباس در بوستان روبهروی هتلشان بر سر و رویش آب میریزد.
آب را داخل دهان دور میدهد و بیرون میریزد. هیچکس نمیداند او چه حالی دارد. گر گرفته و روی برف سکوهای ورزشگاه آزادی خودش را خنک میکند. جزو ۶ تا است، ولی آنقدر تشنگی رویش فشار آورده است که به مربیاش میگوید: «فقط آب». آسان نیست با این مرارت روی سکو بایستی و دیده نشوی.
معتقد است ورزش اول ایران پرورشاندام است. دلیلش هم تعداد ورزشکاران مشغول به آن و تعداد مدالهایی است که از هر رشتهای بیشتر است. میگوید: «ایران در سطح آسیا اول است و حتی در سطح جهان حرف برای گفتن دارد. تعداد مدالهای این رشته از کشتی که ورزش قدیمی این مملکت است بیشتر است.
تیم مشهد را به مسابقات آسیایی اعزام کنند به راحتی مدال میگیرند. تیم ایران در جهان جزو ۳ تیم است. به راحتی با هر اعزام ۲۰ مدال در ۳ رشته برای کشور بهدست میآورند. پس چرا به آن بها نمیدهند؟» خیلی سخت است که بچههای پرورش اندام به این باور رسیدهاند که قرار نیست دیده شوند. حرفشان این است چرا برای اعزام رشتههای دیگر میتوانند رایزنی کنند و مشکل را حل کنند، ولی برای این رشته این کار را نمیکنند؟
سؤالش از من این است که چرا هادی چوپان را نمیشناسم؟ و آیا میدانم چند مدال جهانی دارد؟ و پاسخش را خودش میدهد: «نمیدانید. چون این بچهها هیچ جا نشان داده نمیشوند.» زمانی که خودش از مسابقات آسیایی برمیگردد شبکه خبر برای مصاحبه میرود. مصاحبهای که هرگز پخش نمیشود.
میخندد: «برای رفع تکلیف آمدند که بگویند ما آمدیم.» برایشان عادی شده که هیچ عکس و خبری از بچههای پرورشاندام پخش نمیشود یا نهایت در حد چند ثانیه اعلام میشود تیم پرورشاندام در فلان مسابقات مقام آورد. مصاحبهای از آنها در صداوسیما پخش یا اسمی از آنها آورده نمیشود که کسی بخواهد آنها را بشناسد. میگوید: «مردم چطور باید واقعیت این ورزش را بشناسند وقتی تا به حال ندیدم برنامهای باشد که یک ساعت قهرمانان این رشته بیایند صحبت کنند.»
سؤال جسورانهای است، ولی از خیرش نمیگذرم و میپرسم: «تا به حال کسی به شما نگفته آمپولی. پشت سرتان حرف نیست که همه این دور بازو با آمپول ساخته شده است؟» خودش هم خوب میداند که پشت سر ورزشکاران این رشته حرف زیاد است. مداحی میگوید: «مردم ما آگاه نیستند. کسی که وارد این رشته میشود و هدف قهرمانی ندارد نیاز به هیچ دارو و حتی مکملی ندارد. بیشتر مردم ما حتی نمیدانند فرق دارو با مکمل چیست. خیال میکنند مکمل همان دارو است.»
به گفته مداحی مکمل غذایی مثل همان شیر خشکی است که به بچه میدهند، ولی درصدهای مواد غذاییاش متفاوت است که آن هم باید حساب شده مصرف شود.
میگوید: «من خودم تا ۳ سال اولی که وارد این رشته شدم هیچ دارو و حتی مکملی مصرف نکردم، ولی حدود ۲۰ کیلو وزن اضافه کردم. فقط با ورزش و تغذیه به آنچه میخواستم رسیدم و حتی مقام هم آوردم. کاری که نوجوانهای الان تحملش را ندارند و هنوز ۲ ماه نیامده سراغ دارو میروند.» آن عوارضی که مردم از آن نگراناند برای داروها و هورمونهایی است که خیلی راحت دردسترس جوانها قرار میگیرد.
درباره خطر آسیب میگوید: «آسیب در همه رشتههای ورزش قهرمانی هست و البته به نسبت تعداد ورزشکارانی که فعالیت دارند باز هم تعداد مصدومیتها و عوارض کم است.» کسانی که نمیخواهند قهرمان باشند با غذا و استراحت و ورزش میتوانند یک بدن خوب داشته باشند.
لازمهاش این است که زحمت بکشند و صبر داشته باشند. میگوید: «یک شاخه پرورش اندام نچرال داریم که آنقدر بدنهایشان خوب است که باورتان نمیشود اینها هیچ دارویی مصرف نمیکنند. البته این را تأکید میکند: «در هر ورزشی مکمل مصرف میشود، ولی این ورزش به خاطر فیزیک ورزشکارانش توی چشم است.»
اولین سؤالی که از شاگردش میپرسد این است: «میخواهی چهکار کنی؟ هدف باید مشخص باشد.» جایی خوانده فردی به آرنولد میگوید من نمیخواهم مثل شما باشم و پاسخ شنیده تو نمیتوانی مثل من باشی. هیچکس نمیتواند مثل دیگران باشد. هرکس باید مسیر منحصر به فردی را طی کند و به نتیجه مخصوص خودش برسد.
ماجرای مصرف دارو که ممکن است ذهنیت منفی ایجاد کند، رشتهای است که سر دراز دارد و کسانی مثل مداحی را که خودشان قهرمان بودهاند و حالا در کسوت مربی حاضرند، ناراحت میکند. مربیانی هم هستند که بیتوجه به سلامتی ورزشکار خودشان به او دارو میفروشند یا ورزشکارانی که خودسرانه به سراغ هورمونها میروند، ولی مداحی میگوید: «باید اطلاعرسانی شود. چه اشکالی دارد در تلویزیون از خبره این کار دعوت شود تا درباره عوارض داروها اطلاعات بدهد.
اگر من بدانم این دارو چه عوارضی دارد مصرف نمیکنم.» قیمت ارزان هورمون و دارو نسبت به مکملها باعث شده است که بیتجربهها تمایل بیشتری به آن پیدا کنند و به عوارضش دچار شوند. مداحی که از دسترس بودن هورمونها دلخور است، میگوید: «دوست من آلمان زندگی میکند یک بسته هورمون نمیتواند آنجا گیر بیاورد بیچارهاش میکنند. در حالیکه اینجا داروخانه به تو هورمون میفروشد و مکملها قاچاقی وارد میشوند. برعکس است. قبلا این داروها را نهایت ۲ تا داروخانه داشتند، ولی الان همه دارند. چون سود دارد همه میآورند و میفروشند. همه اینها را صداوسیما میتواند اطلاعرسانی کند اگر اجازه بدهند ورزشکاران واقعی که زحمت کشیدهاند، بیایند و حرف بزنند.»
* این گزارش چهارشنبه، ۵ دی ۱۳۹۷ در شماره ۳۱۸ شهرآرامحله منطقه ۹ شده است.